هوا هنوز گرم است. خورشید پایین رفته، اما در اتاقهای کوچک گِلی، گرمای روز مانده. برق نیست. نور چراغهای باتریدار با سایههایی لرزان، گوشه و کنار خانه را روشن کردهاند. صدای «تقتق» چکشها از چندین خانه به گوش میرسد؛ صداهایی که این روزها به موسیقی شبهای قلعهنو تبدیل شدهاند.
در یکی از این خانهها، زنی به نام رخساره، با شال سفید سادهاش روی سر، پشت تشت بزرگی از پسته نشسته. روبهرویش، دخترک سیزدهسالهاش «مهناز» با ابروهای گرهخورده و چشمهایی پر از خستگی، بدون وقفه پستهها را از پوست جدا میکند.
رخساره به
خبرگزاری جمهور میگوید: «روزای قدیم، پستهزدن یک رقم بازی بود، کنار مادر و خواهرها مینشستیم، قصه میگفتیم، چای میخوردیم. حالا؟ حالا فقط کار است. کار برای پول نان.»
او که شوهرش سالها پیش در اثر بیماری جان باخته، تنها نانآور خانه است. دخترانش هم دیگر به مکتب نمیروند؛ پستهشکنی حالا تمام زندگیشان شده است.
چکشها را خودشان ساختهاند؛ دستههایی از چوب درختان میوه و سری فلزی ساده. بعضی شبها، آنقدر میکوبند که دسته چکش از آن بیرون میشود یا انگشتها خونچکان میشوند. اما دستکش نمیپوشند؛ میگویند با آن نمیتوانند دقیق کار کنند.
در گوشه دیگری از شهر، دختر جوانی به نام عزرا با مادر پیرش نشسته است. او دانشآموز ممتازی بود، اما با شروع سختیهای اقتصادی، مکتب را رها کرد.
«پسته کم شده، پولش هم کم شده، اما همین چند ده افغانی، نانِ خانه ماست.»
او برای هر مَن (چهار کیلوگرام) پسته ۶۰ افغانی دستمزد میگیرد. اگر خیلی تلاش کند، دو مَن را در روز میزند. اما بعضی روزها، فقط یکدهم همین مقدار پسته گیر میآید.
در سرمای زمستان، آنها پوستهای پسته را نگه میدارند. پوستهای خشکشده را در بخاری میسوزانند یا زیر دیگ میسوزانند تا غذایی گرم شود.
ولایت بادغیس، با جنگلهای انبوه پسته، سالانه دهها تُن محصول میدهد. اما پیش از آنکه این پستهها به دکانهای بزرگ یا مرزهای صادراتی برسند، از دستهای خاموش هزاران زن و دختر عبور میکنند؛ از شبهای بیبرق، از صدای نفسنفس خسته، از آرزوهایی که با هر ضربهی چکش، اندکی به واقعیت نزدیکتر میشود.
خبرگزاری جمهور - ولایت بادغیس