طی بیش از دو دهه گذشته، افغانستان میدان آزمایش و اجرای سناریوهای پیچیده ژئوپلیتیکی و امنیتی قدرتهای جهانی بوده است. نه در گذشته و نه امروز، هیچ گروه سیاسی در این کشور توانایی دولتسازی واقعی و ارائه برنامه جامع برای توسعه و ثبات پایدار را نداشته است. گروههای سیاسی موجود، یا درگیر منافع شخصی و رقابتهای قومی و سمتی بودهاند، یا بهصورت عمدی و ناخواسته، به بخشی از پروژههای طراحیشده بیرونی بدل شدهاند.
از همان آغاز، سیاست ایالات متحده و غرب بر این پایه استوار شد که تمرکز از ساختارها و برنامهها برداشته شده و به سمت چهرهها منتقل گردد. این انتخاب آگاهانه، افغانستان را بهسوی یک بنبست استراتژیک هدایت کرد، جایی که هر تغییر سیاسی وابسته به بقای یا حذف یک فرد بود، نه یک نظام نهادی و پایدار.
این سیاست، پیامدهای عمیقی بر روند دولتسازی داشت. وقتی که چهرهمحوری جایگزین برنامهمحوری شد، ساختارها بیریشه و شکننده باقی ماندند. نتیجه این وضعیت آن بود که با تغییر یک چهره، کل سیستم فرو میریخت. به همین دلیل، حتی زمانی که منابع عظیم مالی و نظامی وارد افغانستان شد، ظرفیتهای نهادی و برنامههای ملی هرگز فرصت شکلگیری پیدا نکردند. در چنین شرایطی، نقش عوامل داخلی نیز مهم بود، اما وزن اصلی فروپاشی جمهوریت بر دوش عوامل خارجی، بهویژه ایالات متحده و متحدانش، سنگینی میکند.
پروژه تبدیل افغانستان به «بهشت امن تروریستی» و ترویج افراطیت، از همان ابتدا با طراحی بلندمدت آغاز شد. برای رسیدن به این هدف، لازم بود این تغییرات در قالب یک «دموکراسی مسخره» پیش برود؛ دموکراسیای که تنها پوستهای فریبنده از آزادی و حقوق شهروندی داشت اما در عمل، مسیر رشد بنیادگرایی را هموار میکرد. این گذار تدریجی، سبب شد حساسیت افکار عمومی نسبت به گسترش شبکههای افراطی بهتدریج کاهش یابد و شرایط برای حضور پایدار گروههای تروریستی چندملیتی فراهم شود.
امروز جامعه افغانستان با یک بحران عمیق بیاعتمادی مواجه است. مردم دیگر به هیچ چهره سیاسی بهعنوان نجاتدهنده باور ندارند. تجربه سالهای گذشته نشان داده است که حتی کسانی که با شعار تغییر و نجات به میدان آمدهاند، یا ابزار بازی قدرتهای خارجی شدهاند یا در برابر فشارهای داخلی و خارجی فروپاشیدهاند. رهبران جهادی و فرماندهان مقاومت، همانهایی که روزی فاتحانه وارد کابل شدند، در نتیجه یک اشتباه و غفلت راهبردی و در پی تفاهمات پشت پرده کرزی، غنی و عبدالله با غرب، ناگهان از صحنه حذف و از کشور طرد شدند.
ایالات متحده هیچگاه برنامه واقعی برای دولتسازی، ایجاد ثبات سیاسی و بیرون کشیدن افغانستان از بحران چند دههای نداشت. مأموریت اصلی، اجرای یک استراتژی کنترل بحران از راه دور بود: واگذاری مسئولیتهای امنیتی به بازیگران محلی، مداخله گزینشی در لحظات حساس، و حفظ افغانستان بهعنوان یک نقطه ثبات نسبی برای مدیریت معادلات منطقهای. طالبان در این چارچوب، به بازیگری تبدیل شدهاند که ضمن ایفای نقش نیابتی، امنیت و منافع قدرتهای فرامنطقهای را نیز تأمین میکند.
با تداوم این وضعیت، چشمانداز پنج سال آینده نگرانکننده است. افغانستان بهسوی تبدیل شدن به جامعهای عقدهای، فقیر، وابسته و منزوی در سطح بینالمللی پیش میرود؛ جامعهای که از پیشرفت تکنولوژی و علوم عصری دور افتاده و بیش از هر زمان دیگری در حصار ایدئولوژیهای واپسگرا گرفتار شده است. این روند، نهتنها آینده کشور را نابود میکند، بلکه افغانستان را به یک مرکز صدور بیثباتی به منطقه و جهان بدل میسازد.
شواهد نشان میدهد که استراتژی «بازموازنه از راه دور» آمریکا بهطور کامل نتیجه داده است. کنترل غیرمستقیم از طریق شبکههای محلی، مدیریت منابع و نفوذ استخباراتی، و ایجاد وابستگی ساختاری به بازیگران خارجی، به واشنگتن اجازه داده است بدون حضور گسترده نظامی، میدان افغانستان را در اختیار داشته باشد. طالبان نیز با قرار گرفتن در مدار این بازی، به ابزاری برای اجرای اهداف بزرگتر در منطقه، بهویژه در ارتباط با رقابتهای ژئوپلیتیکی میان آمریکا، چین، روسیه و ایران، بدل شدهاند.
افغانستان امروز نه یک کشور آزاد و مستقل، که بخشی از صفحه شطرنجی است که مهرههایش را دیگران جابهجا میکنند. این واقعیت، اگر درک و با راهبردی منسجم پاسخ داده نشود، آیندهای تاریکتر از امروز را رقم خواهد زد.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور